17/4/90

فكرش را بكن من فقط 2 رو با ديدار فاصله دارم...ديداري با سه قدم فاصله...بي آنكه از جام لب هايت بنوشم....بي آنكه گرمي آغوشت تابستانم را آتشين تر كند!لحظه ي ديدار لرزش دل و دستتم را كنترل كنم هنر كرده ام...كاش فقط بتوانم آنقدر سير ببينمت كه حسرت ديدار دوباره ات تا پايان عمر از دلم رخت ببند....كه تا زنده ام براي ديدن پاپيچ تو و خداي تو نشوم....!تا 48 ساعت ديگر زير آسمان شهر توأم...با ستاره هاي آسمانت نيايش ميكنم...بر در و ديوار شهرت با تمام عشق نگاه ميكنم كه اگر روزي از آن كوچه و خيابان رد شدي ،ذرات عشقم تمام جانت را سرشار كند...قبل از آمدنم،قبل از ديدار،با خودم زمزمه ميكردم"بر ديده بگذارمت يا جرعه جرعه بنوشمت؟!

امروز 19/4/90...

چقدر تماشاي انعكاس چهره ات در شيشه ي ميز،بي دلواپسي پاييدن اطراف،بي شرم چشمان خودم و بي ترس تاب نياوردن آفتاب نگاهت شيرين بود!!براي همان چند لحظه با تمام ذرات جانم نوشيدمت!!با آرامش بي هيچ دلواپسي!!بودنت در همان ساعت هاي محدود،دست كمي از داشتنت نداشت!!!

حس شادماني سلول ها  وجودم  را تو بهتر از خودم ميديدي خوبترينم......

واي كه امروز چه عرضي دارد...طولش مهم نيست...من عرض زمان را دوست تر ميدارم...!طول چندان اهميتي ندارد..!چه بسيار لحظاتي كه طولاني اند و به بطالت ميگذرند....

خدايا كمك كن ثانيه اي به بطالت نگذرد...!ثانيه اي درنگ نكنم...از نفس كشيدن در چند قدمي تو...! از تماشايت...!از شنيدن صدايت....از خاموش عشق وريدنم....وااااي چقدر كار دارم....!!!!حالا كه به ديدارت رسيده ام تشنه ترم!!!!هزار بار بيشتر مشتاق عاشقانه هاي توأم.....هزار باار بيشتر!!!!هزار بار بيشتر دلتنگ توأم.....

حالا از اون روز طلايي 2 سال ميگذره....من دو سال بزرگتر شده ام عشقم پخته تر شده....همه چيز عوض شده به جز عشق من به تو....كاش مي فهميدي مخاطب خيلي خاصم....