دوست داشتن(فروغ فرخزاد)


امشب از آسمان ديده تو 
روي شعرم ستاره ميبارد 
در سكوت سپيد كاغذها 
پنجه هايم جرقه ميكارد 
شعر ديوانه تب آلودم 
شرمگين از شيار خواهشها 
پيكرش را دوباره مي سوزد 
عطش جاودان آتشها 
ادامه نوشته

تو....

نمینویسم... چون میدانم هیچگاه نوشته هایم را نمیخوانی!

حرف نمیزنم... چون میدانم هیچگاه حرفهایم را نمیفهمی!

نگاهت نمیکنم... چون تو اصلا نگاهم را نمیبینی!

صدایت نمیزنم... زیرا اشکهای من برای تو بی فایدست!

فقط میخندم... چون تو در هر صورت میگویی من دیوانه ا